پسر وروجك من
سلام همه ارزوى من
پسرم امروز ١٨هفته و ٣روز ميگذره كه تو عزيز دلم تو دل مامانى
پسر شيطونم،ناقلاى مامانى ديشب ساعت ٢٢بود كه يهويى شروع كردى به حركت تو دل مامانى تااااااا ١:٣٠صبح .
من كه اولش باورم نميشد،اخه حركاتت شديد بود،جاشم تغيير كرده بود عزيزم.
از هيجان ميخواست گريم بگيره پسرم
٢ساعت كه گذشت ديگه از خستگى خوابم گرفته بود ولى وجود مامانى انگار تازه بيدار شده بودى،
منم تا حركتهاتو حس ميكردم خواب از سرم ميپريد،از يه طرف نميتونستم دل از توجه به حركتهاى تيكه وجودم بكنم،از طرفى خستگى اجازه نميداد پلكام باز بمونن،
واسه همين شروع كردم به صحبت باهات عزيزم،واست قصه گفتم و تو كم كم آروم شدى،اى جوووووووونم مامانى خوابت گرفت و خوابيدى،منم از خدا خواستم تا پسرم خواب فرشته هاى مهربونو ببينه.
عزيز مامانى پسر گلم ديشب اولين بار بود كه بابا جون مصطفى هم حركتهاى پسر شيطونشو با دستش لمس كرد .
پايان حرفهام ميسپارمت به خداى مهربون عزيزم