کيان كوچولوى خونهکيان كوچولوى خونه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
مصطفى مصطفى ، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
مليحهمليحه، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

کوچولوی خونه

اولین روزی که متوجه شدم حامله ام!

1393/6/12 20:01
نویسنده : ملیحه
556 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 93/5/6 آخرین روز از ماه مبارک رمضان بود که بعد از اذان مغرب به سمت شمال حرکت کردیم.و من غافل از اینکه شاید باردار باشم مثل تمام سفرهای دیگه دست از شیطنت بر نداشتم و کلی تفریح کردم،

تفریح تو آب دریا،استخر و شیرجه ها،اسکیت و زمین خوردنام...قه قهه

و از همه هیجان انگیزتر پرش با ماشین از روی اون سرعتگیری که شبیه کوه بود تا سرعتگیرخندونک

خلاصه بعد از چند روز مسافرت تو شمال و مشهد من و مصطفی برگشتیم طبس خونمون.

صبح اون روز نمیدونم چرا اما یه حسی تو دلم گفت برم داروخانه و یک baby chek بخرم،و این طور شد که به مصطفی زنگ زدم و ازش خواستم تو مسیر برگشت به خونه یدونه بخره.

و اما ساعت 14:30 نتیجه تست مشکوووووووووووووووووووووووووووکتعجب

نه من و نه مصطفی هیچ کدوم باورمون نمیشد که شاید داریم مامان بابا میشیم.محبت

وااااااااااااااااااااای خدای من یعنی قراره یه کوچولوی شیطون بیاد تو زندگیمون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خلاصه اینکه من هر روز کارم همین تکرار تست بود،اخه خیلی زود اقدام کردم برای تستخجالت

و نتیجه هر روز همون نتیجه اول بود مشکوک و مشکوک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تا اینکه در تاریخ93/5/19 برای اطمینان رفتم آزمایشگاه،اما منشی گفت باید بعدازظهر ساعت 16 بیای و من برگشتم خونه،تو مسیر برگشت،سه baby chek دیگه گرفتم و وقتی رسیدم دوتارو تست کردمتعجبتعجبتعجب

باور نکردنی بود نتیجه هر دو مثبتمحبت

اصلا نمیدونستم چیکار کنم باورم نمیشد،سریع گوشیو برداشتم زنگ زدم به مصطفی،بعد سلام و احوال پرسی،گفتم عزیزم زودتر بیا خونه چون ما گشنمونه!!!!!!!!!!!!!!!

مصطفی با تعجب :مااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم بله عزیزم، من و نی نی نازمون!!!!!!!!!!

گفت:شوخی نکن!

گفتم:به قران.

اصلا نمیشه خوشحالیه مصطفی رو بنویسم اخه هرچی بنویسم کم نوشتممحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

تلفنو برداشتم و زنگ زدم به مامانم و خبرو گفتم،مامان خیلی خوشحال شدن و بهم مدام میگفتن از این به بعد باید احتیاط کنی،مراقب خودت و کوچولوتم باشی.عکس baby chek رو فرستادم واسه نرگس،اونم بلافاصله زنگ زد اول یکم جیغ،بعد هی میگفت باورم نمیشه دارم خاله میشم و بلافاصله خبر خاله شدنشو یه پست گذاشت تو لاین.به پری هم زنگ زدم و به امینم همینطور اوناهم باور نمیکردن امین مدام میگفت اخ جون دایی میشم.

اون روز مصطفی خیلی زود اومد خونه و نهار قرمه سبزی داشتیم،بر خلاف میلش که اصلا قرمه سبزی دوست نداره کلی خورد و تشکر کرد.

بعد از ظهر رفتم آزمایشگاه و قرار شد ساعت 20 برم واسه گرفتن جواب.

وااااااااااااااااای دل تو دلم نبود تا ساعت 20.مصطفی ساعت 20 اومد دنبالم باهم رفتیم آزمایشگاه،اما گفت جوابا هنوز آماده نیست و باید منتظر بمونین،منم از مصطفی خواستم بره و به کاراش برسه جوابو که گرفتم بهش زنگ میزنم اونم رفت.دقیقا یه 15 دقیقه بعدمنشی منو صدا زد و یه پاکت داد دستم و گفت برو اتاق بغلی پیش پزشک.منم رفتم و پزشک وقتی جوابو دید گفت تبریک میگم شما بارداری،اما عددش پایینه چون خیلی زود اومدی واسه ازمایش،چند روز دیگه هم باید بیای واسه اطمینان.

به مصطفی زنگ زدم که بیا دنبالم،پرسید چی شد جواب؟گفتم حالا بیا!

وقتی اومد نشستم تو ماشین و گفتم مصطفی تو جدی جدی داری بابا میشی عزیزم!!!!!!!!!!!!

خیلی خوشحال بودیم هردومون خیلی و اون لحظه فقط خدارو شکر میکردیم و با تعجب به هم خیره.

اون شب شیرینی به دست رفتیم خونه مامان بابا مصطفی،مامان با تعجب:شیرینی به چه مناسبت؟

من که خیلی ذوق داشتم نتونستم جواب بدم ولی بابام گفتن به سلامتی دارین نوه دار میشین.همه خوشحال شدن و انگار باور نمیکردن حتی خود منم باورم نمیشد که تویه وروجک قراره چند ماهه دیگه به دنیا بیای عزیز مامان.

عمه جون زهرا بلافاصله رفت سمت تلفن و زنگ زد به عمه جون ملیحه،عمه جون آرزو و عمه جون زینبت مخمل مامان.

عمه جون ملیحه و عمه جون آرزوت اومدن و تبریک گفتن اما عمه جون زینب مشهد بود و زنگ زد.خلاصه عزیز مامان همه از وجودت خوشحالیم و برای سلامتیت دعا میکنیم

و پایان حرفهام:میسپارمت به خدای مهربونچشمک

 

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (2)

بابای ملیسا خانم ناناز
14 شهریور 93 13:39
با سلام . ضمن عرض تبریک به خاطر داشتن کوچولوی قشنگتون و همچنین نوشته ها و وبلاگ زیباتون ، وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای جدید عروسی و تولد به روز شد . ممنون میشم اگر به کلبه مجازی دخترم قدم بزارید و با گذاشتن یک خط یادگاری ، آینده شیرین و دوس تداشتنیش رو شیرین تر و لذت بخش تر کنید . منتظر شما هستیم . سلام ممنون از توجهتون حتما سر ميزنم عزيزم
الی
9 مهر 93 7:03
سلام امیدورام بارداری خوبی رو پشت سر بذارید . اگر دوست دارید اتاق نی نی تون متفاوت باشه ی سر به این سایت بزنید http://idivar.ir/