کيان كوچولوى خونهکيان كوچولوى خونه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
مصطفى مصطفى ، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
مليحهمليحه، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

کوچولوی خونه

پايان ده ماهگى

1394/11/21 20:19
نویسنده : ملیحه
383 بازدید
اشتراک گذاری

پايان ده ماهگى

سلام عشق مامان
هر روز كه ميگذره عشق و علاقم به كيانم خاص تر و خاص تر ميشه
يه وقتهايى با خودم ميگم: يعنى همه مامانا اينقدر نى نى هاشونو دوست دارن؟؟؟؟؟
نميتونم يه لحظه دل بكنم ازت و اجازه بدم برى جايى كه من نباشم!
توى اين ماه مامان جون و خاله جون نرگست خيلى اصرار داشتن يه شبم كه شده بزارم پيش اونا بخوابى!!!!!!!!!!
ولى مگه من ميتونم بدون تو بخوابم عشق كوچولوى خودم!
من و بابا مصطفى ديوووووووونه تويييم.
يه روزصبح كه خاله جون از مشهد اومده بود يه راست اومد پيش تو ساعت ٧ صبح بود و تا ظهر پيشت بود ظهر كه ميخواست بره تو رو هم با خودش برد خونه مامان جون، ساعت ١ بود منم گفتم ٢ كه بابا مصطفى بياد با هم ميايم دنبالت!!!!!!
حالا شايد بشه اين ١ ساعت تحمل كرد دوري تو رو!!!!!
توى اون يك ساعت كاراى خونه رو انجام دادم ولى طبق معمول خيلى اروم و بى سروصدا، اخه عادت كرده بودم كه كارهارو اروم انجام بدم تا نكنه صداى بلند عزيزمو از خواب بيدار كنه!!!!!!
بابايى صاعت ٢ اومد ولى گفت نهار بخوريم بعد بريم،كيان جونم خونه بدونه تو چقدرررررررر دلگير بود مامانى!
مدام با بابا مصطفى اداى تورو در مياورديم
منم كه همش شيرين كارياى تو رو انجام ميدادم! كه يه دفعه بابا از جاش پريد و گفت زود بريم كه ديگه نميشه تحمل كنم نبودن كيان رو از دست تو!!!!!!!!!!
خخخخخخخخخخخخخخخخ
خلاصه اينكه اومديم و كلى باهات بازى كرديم
شيرين كارياى اين ماهت:
اسباب بازيات رو جمع ميكردى
وايميستادى واسه چند ثانيه
سعى ميكردى كلاهت رو سرت كنى
واااااى يواشكى قند ميخوردى
با غذات خيلى بازى ميكردى
بوس ميفرستادى
موش ميكردى
واسه كارهاى خوب خودت دست ميزدى
وقتى پى پى ميكردى ميگفتى: اَاَاَاَاَاَاَاَ با دهن كاملا باز
ازت ميپرسيدم هاپو چى ميگه؟ ميگفتى هاپ هاپ
ميوه هارو از توى ظرفش ميريختى بيرون و كلى حال ميكردى
گلدون خونه مامان جون رو شكوندى
سيم اينترنت خونه مامان جون رو كردى توى دهنت و يه كوچولو برق زبونت رو قل قلك كرد و تو كلى ترسيدى!
اووووووووم آآآآآآآ يه بازيه كه باهم انجامش ميداديم
كلاغ پر رو ياد گرفتى و انجامش ميداديم باهم
همش دوست داشتى همه رو بترسونى عشقم

و بازم پايان حرفهام ميسپارمت به خداى مهربون عزيزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)