کيان كوچولوى خونهکيان كوچولوى خونه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
مصطفى مصطفى ، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
مليحهمليحه، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

کوچولوی خونه

همراهى بابا مصطفى و سونو Nt

1393/7/11 11:28
نویسنده : ملیحه
236 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز مامان بابامحبت

بالاخره اون روزى كه اينقدر انتظارشو ميكشيديم رسيد،صبح ديروز عمه جون مليحه sms داد كه اگه تنهايي واسه سونو باهات بيام منم جوابشو با خوش حالى دادم و گفتم قرار باباى مهربونش باهامون بياد.عمه جون ازت ممنونم محبت

ديروز روز قشنگي براي من و مصطفى بود...ديروز من و جوجوم 12 هفته و 1 روزمون بود.

ديروز وقت سونوي سلامت جنين داشتم. با بابايي رفتيم سونو و دكتر شروع كرد به سونو كردن...همش منتظر بودم دكتر شروع كنه به حرف زدن تا ببينم چي مي خواد بگه....اما اين اقاى دكتر عباسى خدا خيرش بده كسى صداشو نميشنوه،چون اصلا حرفى نميزنه،

اما من كوچولوى نازمو تو مانيتور ميديدم،چون قبلا تو اينترنت در مورد سونو nt سرچ كرده بودم،وقتى وروجك نازمو ديدم ايمان پيدا كردم كه عزيز دلم سالمه سالمه. 

خدااااااا جونم ازت ممنونم كه به ما لطف دارى محبت

خيلى خوشحالم كه تيكه وجودم در سلامتى داره رشد ميكنه،من و بابا وقتى صداى قلبتو شنيديم اول يه نگاه به هم كرديم ،من تو چشماى 

بابات اشك ديدم عزيز دلم،الهى قوربون اون دست و پاى كوچولوت برم كه اونقدر وووووووول ميخوردى مامانى.

از خوش حالى داشت خندم ميگرفت،هى خودمو كنترل ميكردم تا دكتر بهتر كارشو انجام بده،در حقيقت دلم ميخواست پاشم بشينم و كلى بخندمو خدارو شكر كنم،اخه وجودم حركاتت نشون ميداد خيلى شيطونى فدات شمقه قهه

بعد از تموم شدن سونو من و بابا بيرون اتاق منتظر جواب مونديم كه من از بابايى خواستم بره به كارش برسه من جوابشو كه گرفتم بهش زنك ميزنم،اونم رفت و بعد ٢دقيقه جواب اماده شد سريع بازش كردم همه چيه پاره تنم نرمال بود.

زنك زدم و خبر خوشو به مصطفى دادم و اونم خداروشكر كرد و از منم تشكر كرد.

بعد از سونو رفتم ازمايشگاه واسه ازمايش خون،ازمايش دادم و 

پايان حرفهام ميسپارمت به خداى مهربون عزيزمچشمک

پسندها (3)

نظرات (0)