کيان كوچولوى خونهکيان كوچولوى خونه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
مصطفى مصطفى ، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
مليحهمليحه، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

کوچولوی خونه

پايان ١٧ ماهگي

  پايان ١٧ ماهگي   سلام عشقم سلام عمرم سلام همه هستي من الان كه دارم مينويسم خونه مامان جونت خوابي، امروز از صبح جارو برقي واسه شما روشنه و كلي باهاش بازي كردي يكمم رفتي حموم اب بازي و بعد نهار خوردي و.... بابا مصطفي هم كه مشهده و رفته باغ احمد اقا. سه روز ديگه ١٧ ماهگيتم تموم ميشه و تو عزيزم يه ماه بزرگتر ميشي شيرين كاريات بيشتر شده همون طور كه شيطنتت بيشتر شده، توى اين ماه خاله جون نرگس عقد كرد، نصر اباد رفتيم و مشهد ١) همه جا خونه هر كي بوديم از اول تا اخر جاروبرقيشون وسط خونه بود واسه شما ٢)كلمه هاي : ماه،(اَموم=حموم)،عمه،عمو، نه،انار،هَماه( هواپيماه)، اند (قند)، به كلمات قبليت اضافه شد ٣)توى اي...
8 مهر 1395

پايان ١٦ ماهگي

  پايان ١٦ ماهگي   عزيز دلم كيانم توي اين ماه خيلي چيزاي جديد يادگرفتي و كاراي  قشنگي انجام دادي، ١)صداي حيوونايي مثل گاو،سگ،گربه رو درمياوردي ٢)الكي اداي قهر و گريه رو درمياوردي ٣)كلي ظرف و ظروف شكستي ٤)كلمه هايي كه ميگفتي: اَب،ماما،ايبل(ايول) ٥)با اشاره همه ى حرفهاي دلت رو به همه ميفهموندي ٦)عاشق جاروبرقي بودي شديد ٧)ازت ميپرسيدم عشق مامان كيه كيه؟ ميگفتي من من ٨)دوغ زياد ميخوردي ٩)همه اسباب بازي ها و وسايل شخصي خودت رو ميشناختي ١٠) وسايل من مثل موبايلم كيفم كفشم همه رو ميشناختي ١١)شير خوردنت باب دلت بود ١٢)ازمايش خون ازت گرفتم كم خوني نداشتي خداروشكر ١٣)موقع ماشين سواري اول...
8 مهر 1395

پايان ١٥ ماهگي

  پايان ١٥ ماهگى   سلام عشق كوچولوى مامان يكى از شيرين ترين ماههاى عمرت رو گذروندى عزيزم درسته خيلى از بابت دندونات اذيت شدى ولى با همه اينا نزاشتم بهت بد بگذره فدات شم ...
8 مهر 1395

پايان ١٤ ماهگي

  پايان ١٤ ماهگى   غذا دهن منم ميكنى بگم بشين ميشينى،بگم بيا مياى برو ميرى قهر كه ميكنم مياى نازم ميكنى اگه از دستت ناراحت بشم كار اشتباهت رو ترك ميكنى با دستت اداى موتور دايى جون امين رو در ميارى ٢ مرتبه در حمام باز بود سريع دويدى و رفتى تو وان پراز اب خودت همه اسباب بازى ها و وسايل اتاقت رو ميشناسى و بهشون اشاره ميكنى طبق معمول عاشق چاى عاشق هندونه بعد غذا الهى شكر ميكنى ...
8 مهر 1395

پايان ١٣ ماهگي

  پايان ١٣ ماهگى   چشمات و زبونت رو نشون ميدى  خودت يكم ميتونى غذاتو بخورى چشمت چركى شد از بالاى يخچال ميپرى تو بغلم به هر چيزى ازت ميخواستم اشاره ميكردى(عكس خودت، عكس بابا و من و مامان جون و بابا جون خاله جون نرگس الكى سرفه ميكنى تا بزنم پشتت با گريه من گريه ميكنى ...
8 مهر 1395

پايان ١٢ ماهگى

    پايان ١٢ ماهگى توى ١٢ ماهگيت عزيز دلم خيلى بهت خوش گذشت هم مسافرت كرديم هم عيد بود و هم تولدت عزيز دل مامان توى مسافرت به كيش و بندر همه مسافرا دوست داشتن با تو عكس بگيرن يا بغلت كنن عمرم شيرين كارياتم كه تمومى نداره خاله جون نرگس باهات شعر ببيى ميگه بَ بَ و كلاغه ميگه غار غار رو كار كرد توى چند لحظه ياد گرفتى، هر چند تلفظش رو درست نميگى اما به شيوه ى خودت ميخونى اقا كيان گلم دلم ميخواد بخورمت نفسم توى اين ماه گوشى هر كس رو به خودش ميدادى و اصلا دوست نداشتى گوشى هيچ كسى دست يكى ديگه باشه. با تلفن خونه هم خيلى بازى ميكردى.بهم ريختن اتاقت و كشوهاى اتاق من و بابايى هم كه تفريح هر روزت بود.با هم قايم موشك با...
6 ارديبهشت 1395

پايان ١١ ماهگى

    سلام عشق مامان  اين روزها اصلا وقت نميكنم برات بنويسم چون همش سرگرم خودت و كاراى نازتم عزيز دل من توى اين ماه چند بارى تمرين كرديم كه وايستى و قدم بر دارى، كه البته ايستادن رو ياد گرفتى ولى تا ميگفتم كيان جونم تاتى تاتى... مينشستى و راه نميرفتى با گريه من گريه ميكردى و با خندم ميخنديدى همش سعى داشتى همه توجهم به تو باشه  بردمت واسه كنترل مركز بهداشت  وزنت ١٠كيلو ٥٠٠ و قدت ٧٥ همه چى عالى و خوب اما بالاخره اواخر همين ماه شروع كردى به قدم زدن همه ى زندگيم علاقه زيادى به آشپزى هم دارى گويا،موقع آشپزى من مياى و گريه ميكنى تا بزارمت روى كابينت   فداى...
6 ارديبهشت 1395