کيان كوچولوى خونهکيان كوچولوى خونه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
مصطفى مصطفى ، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
مليحهمليحه، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

کوچولوی خونه

كيان جون و مراسم عقيقه

كيان و مراسم عقيقه(٩٤/٤/١٩) سلام عزيز مامان، نفس مامان همه ى وجود و هستى مامان. كيا گلم الان كه دارم اين خاطره خوب رو واست مينويسم تو خوشگل رو پاهام ناز ناز خوابى دقيقا ٢ روز ديگه ٣ ماهت تموم ميشه. من و بابا تصميم گرفتيم طى مراسم عقيقه تو همه فاميل پدريت رو دعوت كنيم تالار، فاميل منم كه اينجا نيستن. ديروز بابا يه گوسفند خيييييييييييلى بزرگ خريد و اورد حياط خونه و منم تو رو بردم و چند تا عكس باهاش گرفتم ازت. عزيز دلم كيان از خداى مهربون ميخوام كه به واسطه ى اين مهمانى همه ى درد و غم ها رو ازت دور كنه. كيان جونم الان تو همه ى وجود من شدى اگه لحظه اى نبينمت قلبم به تندى ميزنه و چشام بهونه اون صورت نازت رو ميگيرن. امشب همه ى...
3 مرداد 1394

كيان جون و واكسن دوماهگى

  سلام عشق كوچولوى مامان امروز ٩٤/٣/٢١ من و عزيز جون رفتيم براى واكسن دو ماهگيت عزيز دلم، خيلى نگران بودم ولى هى سعى ميكردم به روى خودم نيارم، از تب بعد واكسنت ميترسيدم، قبلش مدام از همه ميپرسيدم كه اونا چه كارايى انجام دادن. خانم جواد موسوى توى مركز وزن و قدت رو گرفت، و بعد رفتيم واسه ى واكسن و تو عشقه مامان خواب بودى، اونقدر ناز خوابيده بودى كه نگو، گذاشتمت روى تخت و عزيز جون كنارت بودن منم شيشه ى شيرت رو گذاشتم تو دهنت و تو خوردى، به محض اينكه امپول به پاى نازت نزديك شد شيشتو در اوردم و بعد يه هو صداى جيغت بلند شد، اخ عزيزم ميدونم چه دردى كشيدى پسرم، كبود شدى واسه ى چند ثانيه . وقتى اومديم خونه ى عزي...
3 مرداد 1394

كيان و راحت شدن

حلقه كيان صبح روز ١٠خرداد خونه مامان ساعت ٥:٥٥ افتاد اخييييييش   كيان جونم عزيزم اگه خيلى دير به دير خاطراتت رو مينويسم واسه اينه كه بيشتر وقتم رو با خودت ميگذرونه ععشقم    بازم پايان حرفهام ميسپارمت به خداى مهربون عزيزدلم
3 مرداد 1394

بخواب كيان نازم

بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من لالا لالا تو مثل ماه، بخواب که شب شده کوتاه لالا لالا گل گندم، نشی تو بی قراری گم لالا لالا گل مریم، چشات رو هم میره کم کم لالا لالا گل یاسم، ازت میخونه احساسم لالا لالا گل پونه، عزیزنم رفته از خونه لالا لالا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من لالا لالا گل پونه، عزیزنم رفته از خونه لالا لالا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم
29 ارديبهشت 1394

كيان و سنت پيغمبر(ص)

سلام كيان جونم عزيز دلم اين روزها فرصت ندارم زياد برات بنويسم، البته عزيزم زمان هست بيشتر دلم نميخواد وقتم رو با چيزى جز تو بگذرونم عششششششقم. كيان خوشكلم،تو الان همه ى هستى منى. الان ساعت دقيقا 0:45 روز 94/2/28 و تو مهربونه مامان خوابى نفسم،همين جا كنار من روى تختى كه برات كنار تخت خودمون گذاشتيم. چقدر كيان من ناز ميخوابه. پسر عزيزم، فردا ظهر ساعت 12 قرار بري اتاق عمل براى يه جراحى كوچيك، بله پسرم شما اونقدر خوب و زرنگى كه من و بابا تصميم گرفتيم همين فردا كه شما يك ماه و ٨ روزه ميشى ختنه بشى. كيان جون عزيزم امشب برات لالايى خوندم تا راحت بخوابى، نميدونم فردا چى بشه اما مطمئنم مرد كوچك من از پسش بر مياد. كيان ...
29 ارديبهشت 1394

تست تيروئيد كيان عزيزم

روز سوم و مراجعه به پزشك براى تيروئيد كيان عزيزم سلام اين روزها سرگرم تو هستم و كمتر وقت ميكنم برات بنويسم، الان ٩٤/١/٣٠ روز يكشنبه كه من ميخوام خاطرات روز سوم توى گلم رو بنويسم. عزيز مامان، اون روز من و مامان جون و بابا مصطفى رفتيم مطب دكتر حسينى و دكتر همه چيه تورو بررسى كرد و گفت كيان از همه نظر سالمه، و براى تيروئيد بايد ببريدش مركز بهداشت، ماهم تورو برديم مركز بهداشت، اونجا يه خانم به من گفت با سشوار پاى تورو ماساژ بدم و بعد منو از اتاق بيرون كرد، و من فقط صداى گريه تورو ميشنيدم. و اشك توى چشام جمع شد و بعد سرازير شد روى گونه هام، نه فقط به خاطر دردى كه كشيدى بلكه به خاطر عشقى بود كه بهت داشتم پسر نازم. كيان عزيزم يك لحظه نميخوام ...
30 فروردين 1394

زيباترين لحظه هاى عمرم(زايمان)

سلام پسر گلم الان من تو بيمارستان بنت الهدى مشهد تو اتاق ١٢٨ تنهاي تنهام. علت تنها شدنم رو اخر مينويسم. ديشب ساعت حدود ٢٤:٠٠ شب بود كه درداى من ٥ دقيقه اى شد، من و بابا و مامان جون راهى بيمارستان شديم،توى راه دقيقا هر ٥ دقيقه يه بار درد ميومد سراغم. توى زايشگاه بعد از معاينه ماما، من تصميم گرفتم بمونم، تا از بابت تو خيالم جمع بشه. دردهاي ٥ دقيقه يه بار كمر شكن بود. ديشب من و ٢ نفر ديگه در انتظار نى نى هاى نازمون بوديم. دردهاى من مدااااام شديد تر و شديد تر شد. اما چون دوست نداشتم ماماها اذيتم كنن،آه و ناله نميكردم، اونقدر درد كشيدم تا كه ساعت شد حدود ٤:٣٠ صبح بعد از ماما خواستم براى معاينه وضعيتم بياد، و گفت دهانه رحم ٤ سانت باز ...
30 فروردين 1394

شروع زيباترين لحظه هاى عمرم

سلام عزيز دل مامان الان كه دارم اين يادداشت رو مينويسم،دردام شروع شده، اما خيلى خفيفه. الان ساعت ٤:٥٥ دقيقه صبح روز ٢٠ فروردين سال ٩٤  ساعت ٤:٤ دقيقه صبح امروز من با درد كمر از خواب بيدار شدم و متوجه يه سرى تغييرات تو خودم شدم،بابا مصطفى رو در جريان گذاشتم و بعد رفتم يه دوش اب گرم گرفتم. الان بابا خوابه و منم كنارش دارم اين خاطرات رو مينويسم. صبح روز ١٧ هم نامه سزارين داشتم واسه بيمارستان بنت الهدى، با بابا مصطفى و مامان جون رفتيم اما انگار به دلم افتاده بود كه وقت اومدنت نيست، زيااااااد خوابم ميومد اونجا با سزارين من موافقت نكردن، واسه همين برگشتيم خونه. اما ديشب رفتم دكتر و نامه گرفتم واسه زايمان طبيعى تو همون بيمارستان يع...
20 فروردين 1394

سونوى وزن ٢٦ هفتگى

سلام به همه هستيم پسرم،نميدونى چطور خواب رو از من گرفتى! الان كه اين متن رو مينويسم ساعت ٥:٢٩ دقيقه صبحه روز ٩ فروردينه. يك ساعت هست كه بيدارم و شب هم ساعت ١ خوابم برد،يعنى فقط ٣ ساعت خوابيدم. فكر و خيال اومدنت خواب رو ازم گرفته. ديروز ٩٤/١/٨ همه باهم واسه نهار رفتيم رستوران پديده شانديز خيلى خوب بود و خوش گذشت،هر كى منو ميديد با به لبخند مليح ميگفت اى جااااان! منظورم خانوماى غريبه ايه كه تو پديده بودن، بعد از تفريح و خوردن غذا سريع برگشتيم تا به كارامون برسيم ساعت ١٦:٣٠ بود كه با مصطفى رفتيم سونو واسه وضعيت تو عزيز دلم. ١٨:٣٠ نوبت ما شد. دكتر هنوز كار سونو رو شروع كرد همون اول گفت جنسيتش رو كه ميدونى پسره؟! درسته؟! من از جنسيت...
14 فروردين 1394

سيسمونى پسرم

چيدن سيسمونى بالاخره بعد كلى انتظار وقت چيدن سيسمونى  رسيد. چقدر زحمت كشيدن مامان جون و باباجونت هر چقدر ازشون تشكر كنيم بازم كمه عزيزم. من و مامان جون و باباجون چند شب پشت سر هم كارمون تميز كردن اتاقت بود، اخه تازه كاراى پوستر و پرده هاى اتاقت تموم شده بود. مدام نياز به نظافت داشت، خلاصه بعد تمام سختياى اين روزاى اخر سال من و مامان جون و سميه خانم با هم اتاق تو عزيز دلم رو چيديم. البته سارا جون و الياس جون هم بودن و كلى كمك كردن. چيدمان تا ظهر تموم شد و اتاق شما منتظر اومدنتونه اقاااااااااااا. پسر عزيزم  من خيلى قول و قرار گذاشتم باهات، تو هم همينطور پس يادت نره عزيزم. من واقعا اتاقت رو دوست دارم و دلم ميخواد تو رو...
14 فروردين 1394